Thursday, April 20, 2006

خوابی که پریده بود

خوابی که پریده بود بیصدا اومده بود سراغم
منم از فرصت استفاده کردم
پریدم از جام
تیز گرفتمش
کردمش تو قفس
حالا من شدم زندان بان
خیلی زرنگ
کافیه پلک به هم بزنم
اونوقت
رفته که رفته

Saturday, April 08, 2006

ظرف

یکیشون یه دریا بود
یکیشون یه قطره کوچیک
واسه همین هم اون یکی خودش گم کرد
ظرف کوچیکش ،گنجایش دریا رو نداشت

Wednesday, April 05, 2006

سلام

راستش این وبلاگ، برام حکم اولین تجربه را دارد
بانی این کار انساندوستانه هم هنرمند عزیز جناب اقای نیما است
پس هر چه فریاد دارید بر سر ایشون بکشید که پای بندۀ حقیرُ به اینجا باز کرد